ومن، همچون شاخه های بالای درخت که از کجی آزاد است؛
چونان کرگدن تنها سفر کردم
همه جا رها ، تنهای تنها ؛
در تلاش یافتن دورترین سرزمین ،
خطرهارا ؛ بی باک؛ به جان خریدار ؛
چونان کرگدن تنها سفر کردم .
برای من طاعون ، ورم ، درد هست ؛
و نیش ، هراس ، و بیماری !
با دیدن این هراس در زادهء کام ،
چونان کرگدن تنها سفر کردم .
گرما ، سرما ، گرسنگی ، عطش ،
تندباد ، سوزش خورشید ، صف خرمگسان ، ماران ؛
با چیرگی بر یکی وبر همه اینان ،
چونان کرگدن تنها سفر کردم .
چون ژنده پیل تناور ، بر گونه نیلوفر ،
که چون دلش هوای خلوتی در گوشه جنگل کند ،
از گله کناره می گیرد ،
چونان کرگدن تنها سفر کردم .
آز رفته ، ریا رفته ، نیاز رفته ، رشک رفته ،
هوس ها وپندارها همه بر باد ،
باچشمانی فروافکنده ، بی درنگ ،
با دلی که نه چرکین شود ، نه بسوزد،
نه خداوند رعیت ، نه غلام شهریار ،
بازی ، شادی و شعف های این جهانی ؛
بر همه اینها دست یازیده و روی از همه برتافته ،
زنده از زهر وجودها ،
چون شیر ، بی باک از زوزه ها ،
شاه جانوران که فاتحانه می رود ،
رخت وتخت خویش بدور افکنده ،
چون باد ، نه دربند دام،
چون نیلوفر بی آلایش آب،
سخن "خویشاوند خورشید" را به جان شنیده ،
چون کرگدن تنها سفر کردم.