معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

معبد

چه قبرستان عزا دار و غم زده ای است زمین که در آن معبدی نباشد

اگر گویم نشاید و اگر خاموش گردم هم نشاید

هرچه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .

ای دوست نه هرچه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند . . . و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود ، و چیزها نویسم «بی خود »که چون « واخود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور

ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت . . . حقا و به حرمت دوستی ، نمی دانم که این که می نویسم راه سعادت است که می روم یا راه شقاوت ؟

و حقا ، که نمی دانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت !

کاشکی ، یکبارگی ، نادانی شدمی تا ، از خود ، خلاصی یافتمی !

چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت !

و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم ؛

چون احوال عاشقان نویسم نشاید ؛

چون احوال عاقلان نویسم ، هم نشاید ؛

و هر چه نویسم هم نشاید ،

و اگر هیچ ننویسم هم نشاید ؛

و اگر گویم نشاید؛

و اگر خاموش گردم هم نشاید ؛

واگر این وا گویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید . . .

. . . و اگر خاموش شوم هم نشاید!

« عین القضات همدانی رساله عشق»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد